سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا دانشجویان اندیشه سیاسی دراسلام

 سید مهدی میرمیران

چکیده

کاوش در چیستی و چگونگی رابطه‌ی علم و دین و مدل سازی این رابطه، هدف اصلی این مقاله است. دیدگاه‌هایی که در صدد تبیین رابطه علم و دین برآمده اند(دیدگاههای تمایز، تعارض، تلاقی و تأیید و دیدگاه مکمّلیت) هریک تنها به یک جنبه از این ارتباط پرداخته اند و همگی در این نقص سهیمند که عمدتاً بر جنبه‌های عملی و کاربردی تعامل میان علم و دین تأکید کرده و مدل نظری مشخصی را در خصوص رویارویی گزاره‌های علمی و گزاره‌های الهیاتی و نحوه رابطه آنها با یکدیگر ارائه نمی‌دهند. در مسیر ارائه چنین مدلی و با نگاهی دقیق به دو مقوله علم و دین و به تبع آن، رابطه میان آنها، می‌توان چهار رویکرد متمایز (هر چند مرتبط با هم) را در این خصوص از یکدیگر تمییز داد: رویکردهای هستی شناسانه، معرفت شناسانه، معناشناسانه و رویکرد تکوینی. در این مقاله ضمن تبیین رابطه علم و دین در دو حوزه هستی شناسی و معرفت شناسی، دو مدل در خصوص تبیین این رابطه در دو حوزه مذکور ارائه می‌شود. برای مدل سازی و تبیین رابطه هستی شناسی علم و دین، از نمای مکانیکی مولکول DNA بهره می‌گیریم و سپس مدل را بر اساس سه مفهوم حقایق دینی، حقایق طبیعی و نقاط انطباق ارائه می‌نماییم. مدلی که برای تبیین رابطه معرفت شناسی گزاره‌های علمی و گزاره‌های الهیاتی ارائه می‌شود بر مبنای تفکیک میان هسته سخت نظریات علمی و الهیات دینی از کمربند محافظ آنها استوار است. پس از ارائه مدلهای مذکور، سعی می‌کنیم تا انسجام منطقی آنها را نشان دهیم.
واژگان کلیدی: علم، دین، مدل سازی، هستی شناسی، معرفت شناسی.

1. مقدمه: ضرورت تاریخی پژوهش در رابطه علم و دین

همزمان با طلوع نخستین پرتوهای علم جدید در قرن 17 و تکنولوژی جدید در نیمه دوم قرن 18، فلسفه‌هایی متولد شدند که یا در تعارض با دین قرار داشتند و یا حداقل نسبت به آن بی تفاوت بودند. این همزمانی صرفاً یک تصادف ساده نبود چرا که معماران این نظام‌های فلسفی خود مهندسان بنای علم جدید نیز بودند. هرچند در میان این متفکران، افرادی قرار داشتند که اعتقادات محکم دینی داشته و گزاره‌های نغز فراوانی در تأثیر دین و مقولات دینی از آنان نقل می‌شود، لیکن اغلب نظام‌های فلسفی آنان راه را برای تعارض تمام عیار علم نسبت به مقوله دین باز نمود. دکارت که نه تنها فیلسوف، بلکه یک طبیعی دان نیز به شمار می‌رفت، راه را برای فلسفه هیوم باز نمود. (ژیلسون،1380، ص172)، که در نهایت به طرد جوهر روحانی و علیت منتهی شد؛ لاپلاس، یک قرن پس از نیوتن، نیاز به «فرض خداوند» در تبیین نظام عالم را منکر شد(باربور، 1362،ص71-72)؛ متفکران عصر روشنگری در صدد حذف دین از حوزه اندیشه و عمل انسان و اجتماع و یا لااقل فروکاهی آن به علم و مسائل مرتبط با علم برآمدند؛ مرز قاطعی که کانت میان دو حوزه عقل و ایمان کشید، به جدائی تمام عیار دین از علم منجر شد و...در پس همه این تفکرات رنگارنگ یک پیشفرض و باور بنیادین وجود داشت: «طبیعت» و «عقل» دلسوزترین راهنمایان طریق تعالی بشریت هستند.ظهور پوزیتیویسم، فلسفه‌های مبتنی بر طبیعت گرایی علمی و روانشناسی گرایی نسبت به پدیده دین از دستاوردهای این دوره از تفکر فلسفی و علمی غرب به شمار می‌رود.
اما در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 تحولات بنیادین در حوزه علوم تجربی و ریاضیات، معادلات میان علم و دین را دگرگون ساخت. این بار علوم تجربی بود که آماج انتقادات و فروپاشی نظام‌های ریشه دار خود و ظهور نظام‌های علمی جدید قرار گرفته بود. ظهور هندسه‌های نااقلیدسی و ورود آن به حوزه فیزیک، نظریه نسبیت انیشتین، نظریه مکانیک کوانتمی و...بسیاری از دستاوردهای معماران علم جدید را دچار تزلزل نمود. به دنبال این انقلاب‌های علمی، نظام‌های فلسفی سه قرن گذشته نیز مورد بازخوانی و نقادی همه جانبه قرار گرفت. نقادی پیش فرض‌های فلسفی نظریه‌های علم تجربی از یک سو، و روشن شدن نقص‌های اساسی نظام‌های فلسفی چند قرن گذشته از سوی دیگر، یک واقعیت کلیدی را در خصوص رابطه میان علم و دین برجسته می‌نمود و آن این بود که علوم تجربی و فلسفه‌های شکل گرفته در بستر آن، خصلت بت وارگی خود را از دست داده و مدافعان آن محتاطانه‌تر و فروتنانه‌تر از گذشته به مقوله دین می‌نگریستند. مساْله تعارض میان علم و دین، دیگر یک مغلوب از پیش فرض شده نداشت. پس از این بود که مسأله دین، دوباره در کانون پژوهش‌های فلسفی قرار گرفت و به ظهور و گسترش فلسفه‌های دین انجامید. آنچه از این پس مورد توجه جدی قرار می‌گیرد، حذف یکی از دو مقوله علم و دین به نفع دیگری نیست، بلکه پرسش از نوع رابطه آنها با یکدیگر است. فلاسفه دین هرچند برای بستن راه رقابت و تعارض میان علم و دین به تمایز موضوعات، روش‌ها و غایات علم و دین مبادرت ورزیدند، لیکن مسأله رابطه میان آن دو به خصوص آن هنگام که مسأله واحدی در زمره موضوعات علم و دین قرار می‌گیرد(مسأله آفرینش، حیات، ذهن و نفس آدمی، رابطه با طبیعت و...) به یکی از مسائل جدی در فلسفه دین مبدل می‌گردد(پترسون و دیگران، 1387، ص365). البته باید دانست که هرچند پرسش از چیستی و چگونگی این رابطه، موضوعی در حوزه مطالعات فلسفه دین به شمار می‌آید؛ لیکن دامنه تاثیر آن بسیار فراتر از حوزه مطالعات فلسفی بوده و همه ابعاد فکری و اجتماعی بشر امروزی را در بر می‌گیرد و این به علت اهمیتی است که علم و دین برای بشر امروزی دارد تا آن جا که برخی، علم و دین را کاری ترین نیروهائی که بر انسان نفوذ دارند، نامیده و اذعان می‌دارند که سیر آینده تاریخ بستگی به معامله این نسل با مناسبات و روابط فیمابین آن دو - علم و دین- دارد. (Whitehead, 1925, p181)
آنچه در این مقاله به دنبال آن هستیم عبارت است از کاوش در چیستی رابطه علم و دین و مدل سازی آن. در بخش دوم، چهار دیدگاه کلی در خصوص رابطه علم و دین را شرح داده و نقص‌ها و محدودیت‌های آنها را ذکر می‌کنیم. در بخش سوم، به این موضوع می‌پردازیم که لازمه کاوش در چیستی رابطه علم و دین و مدل سازی آن، تفکیک و تمایز میان چهار رویکرد متفاوت در این خصوص است. در بخش چهارم، دو مدل در خصوص تبیین رابطه هستی شناسی و معرفت شناسی علم و دین ارائه می‌دهیم و به تبیین و تدقیق ابعاد مختلف مدلهای مذکور- جهت نشان دادن انسجام منطقی آنها- می‌پردازیم.

2. دیدگاه‌های مختلف در خصوص رابطه علم ودین

به طور کلی چهار دیدگاه متمایز در خصوص رابطه علم و دین وجود دارد که عبارتند از:‌
الف) تمایز: براساس این دیدگاه علم ودین به دو قلمرو کاملاً متمایز متعلقند؛ نه دین را می‌توان با معیار علم سنجید و نه علم را با معیار دین، چرا که سوالاتی که هر یک از آنها می‌پرسند آنچنان متفاوت است و محتوای جوابهای آنها آنقدر متمایز است که مقایسه آنها با یکدیگر بی معناست(هات ، 1382، ص 31). علم و دین می‌توانند براساس پرسشهائی که می‌پرسند قلمروهائی که بدانها ارجاع دارند و روشهائی که به کار می‌گیرند تمایز یابند. به عنوان نمونه، استفان گولد معتقد است که شبکه علم حوزه تجربی را در بر می‌گیرد در حالی که دین تا حدّ مسائل مربوط به معنای غایی و ارزش اخلاقی پیش می‌رود. این دو نوع فعالیت با هم همپوشانی و اشتراک ندارند و همه پژوهشها را هم شامل نمی‌شوند(Gould, 1999, p6).
ب) تعارض:‌ براساس این دیدگاه علم و دین کاملاً با یکدیگر در تعارضند یعنی دو مشغله ماهیتاً معارض را تشکیل می‌دهند. در یک سر این طیف علم گرایانی قرار دارند که با استناد به آزمون ناپذیر بودن عقاید دینی به لحاظ تجربی، به تخطئه دین می‌پردازد و آنرا مشغله ای آشتی ناپذیر با علم تلقی می‌کنند. در سر دیگر طیف، ایمان گرایانی قرار دارند که نظریه‌های علم جدید را معارض عقاید دینی خود دانسته و به جایگزینی علم فعلی با علم دیگری حکم می‌کنند. به عنوان نمونه، جان ورال بر این باور است که علم و دین در کشمکش و تعارضی آشتی ناپذیر به سر می‌برند و به هیچ وجه نمی‌توان هم ذهنی کاملاً علمی داشت و هم یک مومن متدیّن حقیقی بود(Worall, 2004, p60).
ج) تلاقی و تأیید:‌ پیروان این دیدگاه به جدائی علم و دین معتقدند، لیکن تفکیک کامل آنها را قبول ندارند. اینها می‌پذیرند که علم و دین از لحاظ منطقی متمایزند، اما معتقدند که دنیای واقعی را نمی‌توان به سهولتی که رویکرد تمایز فرض می‌کند، از هم جدا کرد. دانش علمی می‌تواند ایمان دینی را وسعت بخشد و ایمان دینی شناخت ما را از جهان عمیقتر می‌کند. البته براساس این دیدگاه، دین نمی‌تواند چیزی به فهرست کشفیات علمی اضافه کند و در موقعیتی نیست که چیزهائی را درباره طبیعت افشا کند که علم می‌تواند خود به آن برسد. از سوی دیگر، علم نمی‌تواند چیزی را به گزاره‌های دینی اضافه یا از آن کم کند. با این حال دین آن انگیزه ای را که به دانش علمی منتهی می‌شود تائید میکند واز کوشش علمی برای معنادار ساختن جهان به طور کامل حمایت کرده و آنرا تقویت می‌کند. این ادعای دین نیز که جهان یک کل منسجم عقلانی منظم و مبتنی بر یک امر غائی است بینشی عام درمورد اشیا به دست می‌دهد که کاوش علمی را به نحوی سازگار برای کسب معرفت پرورش می‌دهد و علم را از همبستگی با ایدئولوژی‌های محدود کننده آزاد می‌سازد (هات، 1382،ص31).
د) مکملیت: بر این اساس رابطه میان علم و دین رابطه دو امر مکمل است. در اینجا مکمل بودن علم و دین به این معناست که تبیین‌های علمی و کلامی که ناظر به واقعه واحدند، هر دو می‌توانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند(پترسون و دیگران، 1387، ص371 ). براساس این دیگاه می‌توان برای امری واحد دو تبیین منطقاً سازگار ارائه نمود: تبیین علمی و تبیین کلامی. تفاوت این دیدگاه با دیدگاه سوم در این است که براساس دیدگاه مکملیت، هیچ یک از تبیین‌های علمی یا کلامی، به تنهایی تبیین جامعی از واقعیت عرضه نمی‌کنند و تنها در کنار هم تصویر کاملی از واقعیت ارائه می‌دهند. اما براساس دیدگاه سوم، هر یک از علم و دین می‌توانند تبیین مستقلی از واقعیت ارائه دهند که این تبیین‌ها با یکدیگر همپوشانی و تلاقی دارد، و یکی دیگر را تائید یا نقد می‌کند.
هر یک از دیدگاههای چهارگانه فوق در عین حال که یک دغدغه واقعی و اصیل را در خصوص رابطه علم و دین مطرح می‌سازد، حاوی نقص هائی نیز می‌باشد. قائلین به تمایز میان علم و دین با یادآوری وقایعی همچون تعارض گالیله با اصحاب کلیسا بر سر زمین محوری و تعارض میان خلقت گرایان با قائلین به نظریه تکامل داروین، رأی به استقلال قاطع علم و دین از یکدیگر می‌دهند تا با مستقل دانستن آنها از یکدیگر از امکان تعارض میان آنها پرهیز شود. تز استقلال به تعبیر ایان باربور برآورد اولیه مناسب یا نقطه شروع خوبی است؛ این دیدگاه ویژگی ممتاز هر مشغله را حفظ می‌کند و استراتژی مفیدی برای پاسخ به کسانی است که قایلند تعارض میان علم و دین امری گریز ناپذیر است. براین اساس، دین روشها و کارکرد خاص خود را دارد که با همه این امور در علم تمایز دارد (باربور، ‌1385، ص147). علیرغم این دغدغه اصیل، این دیدگاه با دو اشکال جدی مواجه است: اولاً، این دیدگاه امکان هرگونه گفتگوی سازنده و غنابخشیِ متقابل میان علم و الهیات را از بین می‌برد. ثانیاً، حکم به اینکه علم و الهیات صرفاً دو نوع تبیین متفاوتند، به نحوی که هیچ گونه ارتباط متقابل میان آنها وجود ندارد، می‌تواند رأیی خطرناک تلقی شود. این موضع، نخستین گام در پذیرش این نکته خواهد بود که دین و الهیات (به عنوان تامل عقلانی درباره دین) لااقل به آن معنا که علم به واقعیت می‌پردازد با واقعیت کاری ندارد. اما اگر ادعاهائی که از سوی دین مطرح می‌شود درباره سرشت جهان است (دست کم به این لحاظ که جهان مخلوق خداوند است) پس حتماً این امکان وجود دارد که ادعاهای علمی و دینی با یکدیگر برخورد داشته باشند یا حتی به یکدیگر سود برسانند(تریگ ، 1379، ص 55).
قائلین به دیدگاه تعارض را دو گروه تشکیل می‌دهند: یک گروه در حمایت از علم به تخطئه دین می‌پردازند و گروه دیگر به حمایت از دین، علم و نظریات و روشهای علمی را تخطئه می‌کنند. گروه نخست عمدتاً یک دیدگاه متافیزیکی خاص را (همچون ماده گرائی، طبیعت گرائی، پوزیتیویسم و ...) به گونه‌ای ترویج می‌کنند که گوئی یک نتیجه گیری علمی است. این دیدگاه ریشه در علم گرائی قرن 18 و 19 دارد که بر اساس آن علوم طبیعی چنان انگاشته می‌شد که گوئی قادر است چیزی شبیه به «دید خداوند» (God"s eye) را از واقعیت به ما ارائه دهد، به گونه ای که علوم طبیعی تلویحاً جایگزین نیاز انسان به خداوند پنداشته می‌شد(همان ص 56). امروزه این دیدگاه با زیر سوال رفتن ارتباط خود علم با واقعیت، کمرنگ‌تر از گذشته شده است. گروه دوم نیز عمدتاً برداشت‌های یکسویه ازمتون مقدس (بویژه در مسیحیت) و نوعی کیهان شناسی پیش از دوره علم جدید را به گونه ای تبلیغ می‌کنند که گوئی بخشی از ایمان دینی است. هر دو گروه فوق دچار یک ضعف اساسی می‌باشند و آن این است که تلقی‌ها و برداشت‌های خام متافیزیکی را به عنوان نظریات علمی یا اعتقادات دینی معرفی و تبلیغ می‌کنند.
دیدگاه تلاقی و تائید و دیدگاه مکملیت از این حیث که بر رابطه علم و دین تاکید دارند وامکان گفتگو و تعامل میان آن دو را باز می‌گذارند حاوی نقاط مثبت مشترکی هستند. لیکن هر دو دیدگاه مزبور نیز حاوی اشکالات و نقایصی می‌باشند: نظریه مکمل بودن نمی‌تواند به خوبی تبیین کند که کارهای علم و دین واقعاً چگونه مکمل یکدیگرند، و در هنگام مواجه با تعارض‌های ظاهری چه باید کرد. اگر دین و علم به نحوی تلقی شوند که بتوانند نتایج ظاهراً متناقض پدید آورند، در این صورت دیدگاه قائل به مکمل بودن چگونه می‌تواند در مورد واقعیت واحد و یکپارچه بینشی به دست دهد؟(پترسون و دیگران ، 1387 ، ص377 ). دیدگاه تلاقی و تأیید نیز هر چند بر تعامل و رابطه بین علم ودین تاکید دارد، اما هیچ راهکار نظری و منسجمی در خصوص این ارتباط ارائه نمی‌دهد. این دیدگاه عمدتاً بر جنبه‌های عملی و کاربردی این تعامل تاکید دارد و در خصوص رویاروئی گزاره‌های علمی و گزاره‌های الهیاتی و نسبت و رابطه هر یک با یکدیگر، روش مشخصی ارائه نمی‌دهد .
در این مقاله، سعی ما بر این است تا ضمن توجه به تمایز میان علم و دین و تاکید بر رابطه و تعامل آنها با یکدیگر، راهکاری نظری در خصوص نحوة این ارتباط ارائه دهیم.

3. رویکردهای متمایز در بحث علم و دین

با نگاهی دقیق به دو مقوله علم و دین و به تبع آن رابطه میان آنها، می‌توان چهار رویکرد متمایز (هرچند مرتبط با هم) را در این خصوص از یکدیگر تمییز داد: رویکرد هستی شناسانه(متافیزیکی)، رویکرد شناخت شناسانه(معرفت شناختی)، رویکرد معناشناسانه و رویکرد تکوینی(طبیعی گرایانه).

الف و ب) رویکرد هستی شناختی و رویکرد شناخت شناسی

در بسیاری از حوزه‌های فلسفی، خلط میان مباحث معرفت شناسی و هستی شناسی به بن بست‌های فلسفی و گاهاً علمی– فلسفی منجر شده است. مسأله رابطه میان علم و دین نیز از این امر مستثنی نبوده است. آنچه در اینجا باید مدنظر داشت، تفکیک این دو رویکرد از یکدیگر است. اغلب دانشمندان علوم تجربی، طبیعت را واقعیتی عینی و مستقل از ما می‌دانند که نظریات علمی در صدد تبیین و توصیف این واقعیت‌هاست. طبیعت را می‌توان ظرف هستی شناسی علوم تجربی و علوم تجربی را می‌توان ظرف معرفت شناسی طبیعت در نظر گرفت. به عنوان مثال، طبیعت واجد حقیقتی به نام «گرانش» است( این واقعیت که اجسام در فضا، مسیر مشخصی را طی می‌کنند مثلاً در نزدیکی زمین به سمت زمین سقوط می‌کنند) که نظریات علوم تجربی به تبیین سرشت این حقیقت می‌پردازد. دو نمونه از این نظریات عبارت است از نظریه گرانش نیوتن(جاذبه عمومی) و نظریه گرانش اینشتین(مبتنی بر ساختار نااقلیدسی فضا). لذا باید میان طبیعت به عنوان واقعیتی هستی شناختی و تبیین علمی راجع به طبیعت به عنوان نظریاتی معرفت شناسی تفکیک قائل شد. هر چند رویکردهای مذکور در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند لیکن باید در بحث از نتایج یا پیش فرض‌های فلسفی یک نظریه علمی مراقب خلط میان این دو رویکرد بود.
دین نیز متناظر با طبیعت، ظرف هستی شناسی علوم الهیاتی به شمار می‌آید؛ و الهیات به عنوان علمی که به تأمل عقلانی درباره دین می‌پردازد ظرف معرفت شناختی دین محسوب می‌شود. حقایق دینی همچون حقایق طبیعی جایگاهی هستی شناختی دارند، لیکن فهم ما از دین که در قالب تأمل عقلانی در خصوص آن شکل می‌گیرد از جایگاهی معرفت شناختی برخوردار است. خلط این دو جایگاه به ویژه در مباحث فلسفی و نظری پیرامون گزاره‌های دینی به بن بست‌های معرفت شناسی در حوزه الهایت منجر خواهد شد.
بنابراین در بحث از رابطه علم و دین، گاهی طبیعت و دین را به عنوان دو واقعیت هستی شناختی (مستقل از شناخت ما نسبت به آنها) لحاظ می‌کنیم و در پی «کشف» رابطه هستی شناختی این دو واقعیت بر می‌آئیم؛ به عبارت دیگر، رویکرد هستی شناختی به پرسش از چیستی علم و دین و رابطه آنها در جهان خارج، مستقل از باورهای ما می‌پردازد؛ و گاهی علوم تجربی و الهیات دینی به عنوان دو مقوله معرفت شناختی که حاکی از درک و شناخت ما از طبیعت و دین است را مد نظر قرار می‌دهیم. البته باید توجه داشت که تفکیک این دو رویکرد از یکدیگر به معنای استقلال تمام عیار این دو رویکرد از یکدیگر نیست چرا که رویکردهای هستی شناختی و معرفت شناختی در اغلب مباحث فلسفی در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند؛ اما با این وجود می‌توان با تمایز نهادن میان آنها، از خلط مباحث و قرار گرفتن یکی به جای دیگری اجتناب ورزید.

ج)رویکرد معناشناسانه

رویکرد معناشناختی به این مسأله می‌پردازد که وقتی می‌گوئیم یک گزاره یا مفهومْ، دینی است چه منظوری داریم؟ وقتی می‌گوئیم یک گزاره یا مفهومْ، علمی است چه منظوری داریم؟ به عبارت دیگر معنای دینی بودن یا علمی بودن یک گزاره یا مفهوم چیست؟ با فرض روشن بودن معنای دینی بودن یا علمی بودن یک گزاره یا یک مفهوم، چه نسبت و ارتباطی میان این دو سنخ معناست؟ آیا این دو معنا کاملا متمایز از یکدیگرند و هر یک ساختار مفهومی متعلق به خود را دارند؟آیا این دو معنا در تضاد با یکدیگرند و یکی دیگری را طرد یا نفی می‌کند؟ آیا این دو معنا با یکدیگر همپوشانی و تلاقی دارند؟ و... پرسش‌هایی از این دست در بحث معناشناختی در رابطه علم و دین مطرح می‌گردند.

د) رویکرد تکوینی یا طبیعی گرایانه

در این رویکرد دین و علم به عنوان دو پدیده در یک بستر «تاریخی» لحاظ می‌گردند. بر این اساس ما می‌پذیریم که در شرایط کنونی با دو پدیده فراگیر به نام علم و دین سروکار داریم و اینکه جوامع علمی و جوامع دینی بخش‌های انکار ناپذیری از حیات امروزی ما را تشکیل می‌دهد. حال با این نگاه، این پرسش را مطرح می‌کنیم که دین و علم چگونه و طی چه فرایندی شکل گرفته اند به جایگاه کنونی خود رسیده اند؟ آیا دین در یک بستر تاریخی و به عنوان «وسیله فرونشاندن خشم و جلب رضایت نیروهای فراتر از انسان که تصور می شد جریان طبیعت ومسیر زندگی انسان را هدایت می کنند وآن را تحت کنترل دارند» شکل گرفته و پرورش یافته است؟(تفسیرهای طبیعت گرایانه از دین) آیا دین در اثر فرافکنی غرایز کودکانه به جهان و برای فرار از واقعیت شکل گرفته است؟(تفسیرهای روانشناسی گرایانه از دین) و یا اینکه دین در جهت نیاز اجتماعی انسان‌ها به عدالت و سعادت از طریق وحی و نبوت شکل گرفته و قدمتی به درازای حیات بشری دارد؟ به عنوان نمونه، دانشمندان قرن نوزده قائل به نوعی سیر تکاملی از جاندار انگاری، توتم پرستی، چند گانه پرستی به یکتا پرستی، یعنی اعتقاد به خدای متعال بودند؛ به عبارت دیگر، تصویر آنها از دین بر یک تصویر تکاملی از دوره کذب تا دوره صدق مبتنی بود(Grawford, 2002, p9). از سوی دیگر علم به معنای کنونی آن، چگونه و طی چه فرایندی شکل گرفته است؟ آیا ریشه علوم امروزی را می‌توان در افسانه و اسطوره‌های یونان باستان یافت؟ و...
در خصوص رابطه علم و دین نیز با این سوالات مواجه می‌شویم: علم و دین در فرایند شکل گیری تکوینی یا طبیعی خود، چه تاثیری بر یکدیگر گذاشته اند؟ آیا دین بوده است که زمینه را برای شکل گیری نظریات علمی فراهم نموده است؟ آیا مفاهیم و گزاره‌های دینی در شکل گیری مفاهیم و نظریات علمی، دخالت مستقیم داشته اند؟ و یا اینکه دین و مفاهیم مرتبط با آن، مانعی بر سر شکل گیری علم به شکل امروزی آن بوده است؟و... این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر در ذیل رویکرد تکوینی به مقوله علم و دین مطرح می‌شوند. به عنوان نمونه، برخی معتقدند که سه نقطه عطف عمده تاریخی در روابط متقابل علم و دین بروز کرده است: هیأت و نجوم در قرن‌های 16 و 17 میلادی، پیدایش جهان بینی نیوتنی در قرن 17 و 18 و مشاجره داروین در قرن نوزده(McGrath, 1999, p2). این گروه، بر مبنای تحلیل این نقاط عطف تاریخی، روابط علم و دین را تبیین می‌کنند.
خلط میان تمایز‌های چهارگانه فوق، بحث از علم و دین و رابطه میان آنها را در طی سه قرن گذشته دستخوش فراز و نشیب‌های بسیار نموده است. گاهی با ارائه تحلیل‌های طبیعی از نحوه شکل گیری دین، موجّه بودن گزاره‌های دینی را زیر سوال برده اند که نمونه آن را در اثر هیوم- تاریخ طبیعی دین- می‌توان یافت؛ در حالی که ارائه تحلیل طبیعی از یک پدیده (رویکرد طبیعی یا تکوینی) به تنهائی نمی‌تواند توجیه یا عدم توجیه آن را (رویکرد شناخت شناسی) نشان دهد.گاهی پیش فرض‌های فلسفی یک نظریه علمی، قانون بنیادی طبیعت لحاظ شده و گزاره‌های اساسی یک دین توحیدی را نشانه گرفته است.گاهی تأویل نظری از یک گزاره دینی در پوشش یک حقیقت دینی به رد مبانی یک نظریه یا حتی مشاهده علمی منجر شده است و... از اینرو در بحث از رابطه علم و دین با تمایز نهادن میان چهار رویکرد فوق(و در عین حال، توجه به ارتباط تنگاتنگ آنها با هم) تا حدودی می‌توان از اشتباهات گذشته در این خصوص بر کنار ماند. آنچه در این مقاله در پی آن هستیم، ارئه یک مدل نظری برای تبیین و توضیح رابطه میان علم و دین است. در این مقاله ما توجه خود را معطوف به دو رویکرد هستی شناختی و معرفت شناختی می‌کنیم و برای هر یک مدلی ارائه می‌دهیم. بر این اساس یکبار طبیعت و دین را به عنوان دو واقعیت هستی شناختی مد نظر قرار می‌دهیم و به پرسش از چیستی رابطه میان آنها در جهان خارج، مستقل از باورهایمان می‌پردازیم. یکبار نیز علم تجربی و علم الهیات را مد نظر قرار می‌دهیم که به ترتیب مدعی ارائه نظریات علمی و الهیاتی در خصوص طبیعت و دین هستند.

4